PDF نسخه کامل رمان دزدی از جنس فرشته از الا علی پور در ژانر عاشقانه و اجتماعی
PDF نسخه کامل رمان دزدی از جنس فرشته از الا علی پور در ژانر عاشقانه و اجتماعی
خلاصه رمان: پردیس… نامی که با عشق و احساس گره خورده بود. دختری که فکر میکرد زندگی دیگر چیزی برای عرضه ندارد، که شکست، آخرین فصل داستان اوست. اما تقدیر، دستانی نو داشت برای نوشتن سرنوشتش… امیرعباس آمد و فصل تازهای را ورق زد. آیا این بار، عشق بر همه زخمهای گذشته پیروز میشود؟ …
قسمتی از رمان دزدی از جنس
امیر عباس ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. سرم را به شیشه ماشین تکیه دادم. توجههای بیش اندازه امیرعباس به جای اینکه حس خوبی بهم بده بیشتر باعث میشد بی محلیهای میثم تو اون سالی که برای همیشه رفت یادم بیفته. میثمی که عاشقانه دوستش داشتم ولی به راحتی آب خوردن از من رد شد و الان امیرعباسی که برعکس میثم رفتار میکرد ولی حس بیاعتمادی که نسبت به مردا پیدا کرده بودم تمام وجودم را گرفته بود و نمیگذاشت به کسی دل ببندم. دیگه هیچ محبتی را نمیتوانستم قبول کنم چون محبتهای میثم یادم میافتاد. درسته عمر محبتهاش زیاد طول نکشید و جاشو داد به بیتفاوتی ولی دیگه از همه چی هراس داشتم. سکوت سنگینی فضای داخل ماشین را گرفته بود تا اینکه امیر عباس دست پیش برد و ضبط ماشین رو
روشن کرد چند تا از آهنگها رو رد کرد تا اینکه روی یکیشون نگه داشت. صدای گوش نواز خواننده سکوت ماشین را شکست: دلم میخواد عاشق بشم با تو، بگو چطور بیام تو دنیاتو، دلم میخواد محرم قلبت شم، به من بگی تموم حرفاتو، دوس دارم حالت چشماتو... همزمان با این جمله خواننده نگاهش را از آیینه جلو ماشین به چشمانم دوخت. گرمی عطر نفسهاتو، کاش بدی هدیه به قلب من، گل لبخند رو لبهاتو… سنگینی نگاهش را احساس میکردم نگاهم دوباره به آیینه ماشین کشیده شد چینی که امتداد چشمهایش افتاده بود حاکی از لبخند پررنگی بود که میزد. زود نگاهم را ازش گرفتم و دوباره صدای خواننده: ازم نگیر نگاتو، حس خوش صداتو، دیوونه بازیها تو گریه و خنده هاتو. رسما کلافه شده بودم انگار با زبان شعر خواننده داشت حرفاشو
بهم میزد. با صدایی که کلافهگی درش موج میزد گفتم: میشه موزیکتونو خاموش کنید؟ صداش افتاد تو سرم. و دوباره با همان لبخند پررنگش نگاهی انداخت: کاش اگه اذیتتون میکرد زودتر میگفتین. و خاموشش کرد. دلم میخواست فقط زودتر برسیم. شیشه ماشین را پایین زدم تا هوای بیرون کمی حالم را بهتر کند شیشه خود به خود رفت بالا. با تعجب که داشتم به شیشه نگاه میکردم با لحن جدی گفت: سرما خوردگیت بدتر میشه… فهمیدم از جلو ماشین را بالا زده. کاش میتوانستم بگویم به تو چه ولی به خاطر حضور خاله سکوت کردم. همان جوری که سرم را به شیشه ماشین تکیه داده بودم پلکهایم را روی هم گذاشتم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم. با بستن پلکهام احساس کردم امیر عباس سرعت ماشین را پایین آورد و آرام تر رانندگی میکرد، شاید …
تعداد مشاهده: 33 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 466
حجم فایل:7,866 کیلوبایت