PDF رمان پسر حاجی (مهراب و مطهره) از پریا قاسمی ژانر عاشقانه


PDF نسخه کامل رمان پسر حاجی

 نویسنده پریا قاسمی

ژانر عاشقانه

دانلود  آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش  سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری  

خلاصه داستان :

 محراب، دردانه‌ی حاج باباجان، همیشه نمازش به موقع است و ذکر تسبیحش همیشه پا بر جا. اما امان از روزی که چشم حاج بابا را دور می‌بیند؛ آن وقت است که می‌شود پایه‌ی مهمانی‌های ، می‌شود یک دخترباز قهار و گاهی هم می‌شود یک نجاست‌خورِ بی‌عار. تضاد در محراب بیش از حد نمایان است.از طرفی دیگر، مطهره را داریم؛ دختری…

گوشه ای از رمان پسر حاجی اثر پریا قاسمی :

دستان لاک خورده اش را جلوی دهانش گذاشت و با چشمان گردی که از اشک شوق برق میزد سرش را به سمت شاهین کج کرد و متحیر با صدای تحلیل رفته ای گفت وای خدای من شاهین…. باورم نمیشه لبخندی روی چهره شاهین نشست قلب ستاره آرام گرفت. اصلا فکرش را نمی کرد به این زودی شاهین را بدست بیاورد و حلقه آرزوهایش را در مقابل چشمانش تاب بدهد و با لبخند زوار در رفته ای که هیچ جوره قصد جمع کردنش را لباس پفکی سفید در کنار شاهین خوش قد و بالایش تصور کند. بهترین صبح عمرمه شاهین سرش را تکان داد و لبخند ریزی روی لب نشاند. ستاره اما بی توجه به ابراز علاقه ای که از طرف شاهین یک طرفه ماند؛ یک بند شروع به حرف زدن کرد.

از خودش شاهین خاطراتشان و از تمام موضوعات ریز و درشت زندگی صحبت میکرد آن انگشتر تک نگین بدجوری زبانش را به کار انداخته خیلی شاهين بود. ماشین را گوشه ای پارک کرد که صدای ستاره در نطفه خفه شد. آزمایشگاه پارس؟ نیم نگاهی به چهره حیرت زده ستاره انداخت. مشکلی هست؟ ستاره پوزخند ناباوری روی لبان رژ خورده اش نشاند. تو من رو باور نداری؟ از چهره خونسرد خودش کوتاه آمد و با چهره مطمئنی لبخند به روی چهره ی متحیر ستاره زد. مان تو رو باور دارم اما سرنوشتم رو نمیدم دست یه بی بی چک و چندتا حدس و گمان صدای ستاره در پایان جمله اش شروع شد. حدس و گمان؟ فکر می کنی من دارم باهات شوخی می کنم یا سر کارت می زارم؟ شاهین داری اشتباه میکنی!!

نگاهش را از ستاره گرفت و به ه تابلو میخکوب شده آزمایشگاه دوخت. پس بریم این اشتباه رو تموم کنیم چهره متعجب ستاره به چهره ای خونسرد و جدی تغییر پیدا کرد. VA چی میترسونی؟ از حقیقت؟ پس بریم… بریم . آقا شاهین طلا که من رو از پاکه چه منتش به خاک نگاهش را به او که هنوز با خونسردی خیره شده بود انداخت و با لبخ با لبخندی که نمی دانست از کجا پیدایش شده است گفت:خب طلای پاک بفرما پیاده شو. هر دو همزمان از شاسی بلند ماشین پایین آمدند و با قدم های مطمئن که عجیب همگام شده بود سه پله ی پهن ورودی آزمایشگاه را رد کردند.

 

دسته بندی: 🔺دیجیتال فایل های الکترونیکی » ... pdf (رمان،شعر،داستان)

تعداد مشاهده: 53 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.pdf

فرمت فایل اصلی: PDF

تعداد صفحات: 655

حجم فایل:2,579 کیلوبایت

 قیمت : 25,000 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل